محل تبلیغات شما



یکی از چیزهایی که از کار در شبکه های اجتماعی یاد گرفتم این است که چشم کسی راکه می خواهد خودش را به کوری بزند نمی توان بازکرد مگر به سیلی روزگار. این که بدانی چه ظلم و بی عدالتی بر تو روا می شود، رنج ناشی از ظلم را بیشتر می کند.برای همین آدم ها دوست دارند در یک خوشبینی بی منطق توام با بی خبری روزگار بگذرانند. ورد زبان این جور آدم ها این است:"توکل برخدا،خدا بزرگه." و من به یک چیز شهادت می دهم: گاهی بزرگترین حسرت بدبین های منطقی همین است: توکل و تکیه بر ماورا.(مازیارمتین)


دیدید تو این سریال های صداوسیما، یک زن مسیحی یا یهودی عاشق یک مرد مسلمان می شود و از عشق آن مرد، اسلام می آورد؟ حالا اگر یک روز من فیلمساز بشوم،سریالی می سازم از دختر براندازی که تو شبکه های اجتماعی، ناگهان عاشق یک کاربر ارزشی می شود. پست هایش از مدح و دلتنگی برای شاه، یکهو می شود ستایش نظام. سریال من از شبکه سه سیما پخش می شود و مردم، همان مردمی که زمانی صداوسیما را تحریم کرده بودند، سر میز شام، با دهان باز به تماشای سریال من می نشینند.در نشست ها و جلسات صداوسیما کلی با من مصاحبه می کنند و جوایز اهدا می کنند. از بانک های مختلف وام های کلانی به من می دهند و یک شب، من پول ها را برمی دارم و توی کانادا خانه و اقامت می گیرم.بعد هم کراوات می زنم با بی بی سی و من و تو مصاحبه می کنم و فریاد می زنم وزارت ارشاد باید تیغ سانسور را از گلوی فرهنگ ایران بردارد. مردم ایران هم که بطور باورنکردنی فراموشکار هستند، باز با دهان باز به حرف های من گوش می دهند و برایم هورا می کشند. نزدیک انتخابات که می شود درباره ی وم شرکت مردم پای صندوق های رای و انتخاب بین بد و بدترسخن سرایی می کنم و هرکس که مخالف شرکت مردم در انتخابات باشد را مورد اتهام قرارمی دهم که این چپی بوده و آن یکی عرق خور بوده و با زن ها رابطه داشته و خلاصه همه را به جان هم می اندازم و خودم گوشه ای می نشینم با پول هایی که از بانک های ایرانی به جیب زده ام خودم را باد می زنم و به ریش ملت نگون بخت ایران می خندم.(مازیار متین)


کوه های اطراف تهران، پراز دکه های سلامتی ست.ملت هم خوشدلانه تا صدای موسیقی سنتی را می شنوند،می زنند زیر آواز.موزیک شاد باشد، دستی می افشانند و کمری می جنباندند.آب انار و زرشک تازه، خوراک عدسی و نیمرو.خلاصه بقول جوان ها همه تو فاز سلامتی بسرمی بردند.همین جماعت، عصر که به شهر باز می گردند، دوباره، سوسیس و کالباس و کله پاچه ی چرب را چنان با ولع می خورند،انگار نه انگار، صبح توی کوه، دائم از خطر فشارو چربی خون بالا سخن ها می سرودند.
دست برقضا یکی از دوستان راکه عرق خوری ست بی همتا، در یکی از مراسم عزاداری مذهبی دیدم، چنان با صدای بلند صلوات می فرستاد،انگار نه انگار باده را چون آب می نوشد! آخر صلوات که اضافه کرد:"و عجل فرجهم" نگاهش کردم و آهسته پرسیدم:"تو هنوز همونجوری عرق می خوری؟"گفت:"آره.هرچی جای خودش. الان باید صلوات فرستاد، اونجام باید عرق خورد."
هستند کسانی که این همه را از رندی و زرنگی ایرانیان می دانند و مگر همین ایرانی ها نیستند که در سرزمین خودشان، آب دهان وزباله بر زمین می اندازند،در رانندگی به هیچ صراطی مستقیم نیستند و از تنبلی و از زیر کار در رفتن،همتا ندارند اما همین که پای شان به آنسوی مرز باز می شود، آداب معاشرت را سرآمد دیگران می شوند، اصول رانندگی را دقیق رعایت می کنند و در سختکوشی و تلاش، زبانزد خاص و عام می شوند. انگار نه انگار که در فرهنگ ایرانی، مثلی هست که می گوید:"چراغی که به منزل رواست، به مسجد حرام است".(مازیار متین)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زنده باد پونی کوچولو ڪمتر از عـادۍ سنگ اسلب هنرکار